ا
گفت همسرم هروقت میاد خونه فقط یکی رو میخواد که کارهاشو انجام بده.
لباساشو بشوره،براش غذا درست کنه
پذیرایی کنه و ماساژش بده خستگی کار از تنش بیرون بره.
گفت همسرم میگه چون من خرجتو میدم تو باید تموم کارهای خونه رو انجام بدی.
کمر درد داشت و گفت دکتر بهش گفته نباید اینقدر بشور و بساب خونه انجام بده، دکتر گفته باید استراحت کنی.
وقتی از مطب برگشتن همسرش گفته بلندشو شام درست کن...!
میگفت تموم زندگیم شده وقف یه نفر! تموم شب و روزم باید تو خونه آدمیکار کنم که من براش هیچ اهمیتی ندارم و صرفا برای رفع نیازهای خودش منو میخواد.
بغض کرده بود و بعد از چند لحظه سکوت گفت: پس من چی!؟ پس خودم چی!؟
پس کی تو این دنیا به من اهمیت میده؟ ینی من ب دنیا اومدم تا اخر عمر برای یکی دیگه زندگی کنم؟ پس علایق خودم چی!نظراتم!سلیقه م!احساسم😔
من همون لحظه خواستم بمیرم براش ♥️