loading...

کاکتوس صورتی

یه روز عصر وقتی در اوج ناراحتی و ناامیدی بودم بلند شدم و اومدم پشت سیستم. جعبه ایمیل‌ها رو باز کردم و شروع کردم به نوشتن.. چند سال بود میخواستم برایش نامه بفرست...

بازدید : 800
يکشنبه 13 ارديبهشت 1399 زمان : 0:23
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

کاکتوس صورتی

یه روز عصر وقتی در اوج ناراحتی و ناامیدی بودم بلند شدم و اومدم پشت سیستم. جعبه ایمیل‌ها رو باز کردم و شروع کردم به نوشتن..

چند سال بود میخواستم برایش نامه بفرستم. اندازه چند سال حرف داشتم. به اندازه تمام روزها و شب‌هایی که از راه دور با حرفهایش وارد فضای سوررئال ذهنی اش شدم و منو جادو میکرد.

نگاهم فقط به کیبورد بود و حرف‌هایی که فرصت پیدا کرده بودن تا هرطوری که هست خودشان را به گوش مخاطب دوست داشتنی ام برسانند.

سرم را که بلند کردم حدودا 7/8 خط نوشته بودم. خواستم دوباره حرف‌هایی که نوشته بودم را بخوانم. اما مکث کردم.

میدانستم با بازخوانی دوباره حساسیتم عود میکند و نامه را نمیفرستم.

پس به خودم فرصت ندادم و در کسری از ثانیه کلید send را زدم :|

بعدش در جواب ذهن سرزنشگرم گفتم : انجام دادن بعضی از کارها از انجام ندادنش خیلی بهتر است. حتی اگر نتیجه آنقدر دلخواه نباشد.

نظرات این مطلب

تعداد صفحات : 3

آمار سایت
  • کل مطالب : 34
  • کل نظرات : 0
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 0
  • بازدید امروز : 104
  • بازدید کننده امروز : 99
  • باردید دیروز : 4
  • بازدید کننده دیروز : 5
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 150
  • بازدید ماه : 979
  • بازدید سال : 5133
  • بازدید کلی : 79695
  • کدهای اختصاصی