وقتهایی که مهمون داریم یا خونه پر میشه از صدای بچههای فامیل به تنها چیزی که فکر میکنم دور شدن و مستقل زندگی کردنه!
دیدی بعضیها دلشون ضعف میره برای بچهها؟
من اما اینجوری نیستم :|
منم وقتی اولین و حتی دومین و سومین نوههای پدر و مادرم به دنیا اومدن همین حس رو داشتم! ولی وقتی تعدادشون بیشتر شد انتظاراتشون از من هم بیشتر شد!
فکرشو بکن بچه تو نیستا! اما به خاطر به دنیا آوردنش از تو انتظار دارن کارهای مختلفی رو براشون انجام بدی! قسمت بدتر ماجرا اینه که انتظار دارند وقتی بچههاشون به اتاقت گند میزنن و وسایلهاتو خراب میکنن تو اعصابت به هم نریزه!
البته بیشتر وقتها این بچهها نیستن که ناراحتم میکنن بلکه انتظارات بی جا بزرگترهاشونه که حال آدمو بهم میزنه..